من و تو ترانه ی خاک و بارون

نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست

من و تو ترانه ی خاک و بارون

نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست

پاستیل

دیشب این زن و شوهره تو ماه عسل رو دیدین؟  که شوهره هر جمعه برای زنش پاستیل میخرید :)

به همسر میگم صبح هررررر جمعه پاستیل خریدن به درک شده اصن یه چیزی برای من بخری؟ اصن  تو میدونی من چقدر پاستیل دوس دارم؟  میگه واقعا؟؟؟؟ دیگه چیا دوس داری؟ 

میگم خجالت بکش! تو هنوز نمیدونی من چیا دوس دارم !!!!! هیچی دیگه 5-6 سال طول کشید روز تولدمو یادش دادم حالا باید کم کم شروع کنم یادش بدم چیا دوست دارم!

اندر احوالات این روزها

 
من و کودک الان این شکلی هستیم ! 

 

 

یعنی الان میتونه انگشت شست رو بمکه !  کلا هم اندازه ی یه لیموه!

 

من از بوی گوشت قرمز شدیدا حالم بهم میخوره. رفتم سه کیلو گوشت گرفتم 2 روز تو یخچال موند منتظر همسر که بره ورش داره خوردش کنه اما.. ! داستان همیشگی! بهش میگم این گوشته مونده. میگه ماسک بزن خوردش کن ! دیگه دیدم یه روز دیگم بمونه باید بدم گربه ها بخورن آوردم روسری بستم به دهن و بینی ! تا هیچی حس نکنم. همشو خورد کردم 200 گرمش مونده همسر عذاب وجدان گرفتن !!!!!!!!! اومده به زور ازم میگیره میگه نه بقیشو من خورد میکنم !!!!!! همچین میگه بقیش انگار فقط 200 گرمشو خورد کردم و بقیش مونده !!! گفتم همین یه ذره مونده همونجور که 2 کیلو و 800 گرمشو خورد کردم اینم خورد میکنم ! به زور و دعوا ازم گرفت. میدونم دیگه . برای اینکه فردا نتونم بگم کمکم نمیکنی!  

 

شوهر هررررررر چقدم که عاشقت باشه باید تنبل نباشه !  

رفتم یه باکس آب معدنی گرفتم ( جریان کمبود آب رو دارین که)  بعد آوردمش بالا. همسر میگه واااااااای اینو چرا آوردی بالا؟ سنگینه برات خوب نیست ! میگم خب همش 3 کیلوه دیگه. میگه دقیقا چطور حساب کردی؟  این 9 کیلوه !! 

من: وااااااااااای راس میگیا !

....

 یه ساعت مونده به اذان... همسر از خواب بیدار شده و خوابالوده. داریم میزنیم تو سر و کله ی هم و شوخی میکنیم و بزن بزن ! یهو گوشیش زنگ میخوره. میرم براش بیارم. چون اصلا نا نداره از جاش بلند شه. یه شماره افتاده. همسر میگه کیه. منم الکی برای اینکه حالشو بگیرم میگم هه هه هه رئیستونه ! همسر گوشیشو نگاه میکنه میگه ولی واقعا رئیسمونه !!!!!!  من:  .  من اصلا نمیدونم رئیسشون کی هست ! الکی گفتم! هیچی صحبت میکنن... بعدش همسر از جاش میپره و میگه باشه همین الان خودمو میرسونم . من :  همسر میگه باید سریع برم خط خوابیده. میگم خب هیشکی غیر از تو نیست درستش کنه؟ اصلا مگه این یارو رئیس نیست؟ بلد نیست درست کنه؟! میگه اون بلیط داره باید بره تهران به خاطر همین زنگ زد به من. گفتم نمیشه فردا صبح درست کنید؟ گفت نه عزیزم خط خوابیده ! یعنی تا صبح کارخونه بخوابه؟! نمیشه همچین چیزی ! همسر خیلییییییییی سریع آماده شد آژانس گرفت رفت. کارخونه ۳۰ کیلیومتر بیرون از شهره  عشقم دم افطاری  حالا من ناراحتم. با اینکه روزه نیستم. اما هر شب کلی ذوق داشتم با همسری سر سفره ی افطار مینشسم و وقت اذون همسر دعا میکرد و خرما و چایی و ...  امشب تنهام. بهش کلی سفارش کردم اذون دادن حتما بره یه چیزی بخوره . گفتم اونجا افطار میدن؟ گفت آره بابا  اما من بازم ناراحتم!

...

*دیروز همسر ساعت 18 اومده خونه و طبق روال همیشه در بدو ورودش منو غرق بوسه کرده ! به خاطر این روزها ریشاشو نزده. همه ی پوستم تیغ تیغی میشه! بهش میگم وقتی بچم دنیا اومد با این ریشا پوست لطیفشو تیغ تیغی نکنیا  

3-4 ساعت گذشت و من این قضیه رو فراموش کردم. بعد از افطار پای تلویزیون نشستیم که عشقم میگه آخی باید به خاطر بچمم که شده مواظب ریشام باشم و اگه یه ذره ریش داشتم بوسش نکنم  

  

* فیلم مادرانه تموم میشه میگم بزن شبکه دو الان خروس میده ! 

بعد یه نگاه خیلی بدی بهم میکنه و میگه امشب خروووووووس میده؟ واقعا که! 

میگم: خب چرا نده؟ 

میگه :  تو بلاد کفر بزرگ شدی؟؟؟؟؟!!!!!! 

میگم: خب شهادت تموم شد که :( 

میگه: وای تو چرا انقد خنگی؟! 

من:  خب پس چرا مادرانه داد؟! 

همسر دیگه دید با منه خنگ صحبت نکنه بهتره !   و فقط سرشو به نشونه ی تاسف تکون داد

 

* تا دو دقیقه قبلش تحویلم نمیگیره ها ! بعد رفته سرجاش بخوابه میگه قربووووووووونت برم !!!!!!!! بیا به پاهام کرم بزن ! 

گفتم با همین قربونت برم ، قربونت برم ها گولم زدی نشوندیم پای سفره ی عقد! دیگه گول قربونت برماتو نمیخورم  

 

*پریرروز یکی ازم یه سوال ژنتیک پرسید رفتم جوابو براش پیدا کنم. کتاب ژنتیکمو از کتابخونم برمیدارم و بازش میکنم غافلگیر میشم ! 4 تا از عکسای بی نظیر عقدمون توشه ! وای ! یادم میفته روزی که امتحان ژنتیک داشتم قبلش از شمال میرم تهران بعد خواهر شوهری اون عکسارو که چاپ زده میده بهم و منم چون درگیر امتحان سختی بودم ! میذارمشون لای کتاب که بعدا به همسر نشون بدم و سورپریز بشه! آخه ما از عقدمون حتی یه دونه عکسم نداریم. همه 20 -30 تا عکس گرفتن فعلا بهمون ندادن. هیچی دیگه. بعد امتحان ژنتیک کلی امتحان دیگه هم دارم و کلا عسکسا رو فراموش میکنم ! تا بعد 20 روز برمیگردم خونه ی عشقمون و کتابامو که ازشون خسته شدم بدون نگاه کردن میذارم تو کتابخونه! بهمن 90 بود! تا دیروز. وقتی عکسارو به همسر نشون دادم انقدررررررررررررررررررررر خوشحال شد انگار دنیارو بهش دادن  

            

پراکنده نوشت

_  من دارم کتاب میخونم همسر داره تلویزیون مبینه . یهویی میگه اگه پسردار شدیم اسمشو بذاریم جلال. 

من:  چرا جلال؟؟؟؟؟؟؟ 

انقد جدی گفت باورم شد خب ! 

نیشخند میزنه میگه خب از وقتی حامله شدی همش داری کتابای جلال*آل*احمد میخونی. یه کتابش تموم میشه اون یکی رو شروع میکنی   

 

_ شب کنار هم دراز کشیدیم و حرف میزنیم تا خوابمون ببره. بهش میگم اولین بار رفتم دکتر بهم تاریخ 13 بهمن دادن. اولین سونو تاریخ 11 بهمن دادن. این سونو آخری بهم تاریخ 9 بهمن داد. همینجوری پیش بریم بچم چند وقت دیگه دنیا میاد ! 

میگه نه خیرم همون 12 بهمن دنیا میاد ما خونوادگی انقلا*بی هستیم  ( خودش 9 دی هست )  

 

_ دیشب دوستم اس داد شما نمیخواد بیاین من و شوهرم و پسر عمم آخر شب ویترینارو میبریم. عاقا، همسر فک کنم شب عقدمونم انقد خوشحال نشده بود    

 

_ دوستان این مطلبی که پست قبل اشاره کردم اشتباه نشه  این بوتیکه  چند ماه پیش خیلی یهووویی شد و بعدشم چون خیلی شغل مفرحی هست و من از نوجوانی بهش علاقه داشتم با دوستم شریک شدیم و دست به این کار زدیم وگرنه به عنوان شغل اصلی اینجانب نمیباشد   که الانم توش موندم چون چه میدونستم به این زودیا مامان میشم ! بعدشم هر چی به دوستم میگم من شیفت خودمو کسیو میارم بهش پول میدم قبول نمیکنه  میگه به هیچکیییییی غیر از خودمون اطمینان ندارم و نمیخوام کسی وارد دخل و خرجمون بشه. خولاصه کلی هم سرمایه گذاری شده نمیشه همینجوری ولش کنم خب :( بعدشم ما آمار وسایلامونو نداریم دوستم از این لحاظم راست میگه. از کجا بدونیم طرف چی فروخته چی نفروخته؟ کسی نمیدونه این مدل مغازه ها یا فروشگاها که آمار دقیق وسایلشونو ندارن چطور فروشنده میذارن برای فروشگاهشون؟ ؟؟ اگه کسی میدونی حتما راهنمایی کنه.

وسایلمون اصلا طوری نیست بشه آمارشو داشت. یعنی تنوع جنسمون شدیدا بالاست. حداقل 20*مدل شال و روسری داریم. 100*مدل تاپ و تیشرت و اینا.... ست و لباس زیرم که انقد داریم دوستم میگه تا 3 سال دیگم بسمونه !!!!!!  

بعدشم من هیچ وقت به این کارم به عنوان شغل نگاه نکردم. این فقط یه جور کسب درآمد بود برام !!!!! دوستایی که رشته ی منو میدونن من قراره سال بعد در رابطه با رشتم یه کاری راه بندازم. اون وقت دیگه حتما فروشنده میخوام برای اینجا. 

_ انقدر هوا گرمه که ما بین ساعت 2 بعدازظهر تا 7 عصر مستقیم زیر کولر هم که میشینم همینطور عرقه که میریزم  خدایا بهمون رحم کن. کولرامونم دیگه جواب نمیدن  صاحبخونمون به فکرش زده بود کولر گازی بخره. برای خودشون هاااااا نه برای ما  بعد رفته بود دیده بود 4 تومن ایناس ! گفت خب دیگه گرما یکی دوماه دیگه تموم میشه  

بین این ساعاتی که گفتم حداقل سه بار میرم حموم و دوش آّب سرد میگیرم. واقعا طاقت فرساس... 

به نظرم حاملگی برای این مناطق تو فصل سرما باشه خیلی بهتره تا گرما... حداقلش 9 ماهِ 3 فصل ِ دیگه باشه غیر از تابستون. بعضی وقتا حس میکنم با بچم داریم تلف میشیم  

 

 

همین جا از تک تک کسایی که اینو میخونن خواهش میکنم از آّب درست استفاده کنید... بخدا ما آب نداریم... پارچ آّب رو میذارم زیر شیر آب بعد یه ربع پر میشه ! بعد با اون ظرفارو میشورم... توروخدااااااااااااااا درست مصرف کنید. 

 

موندم چطور میخوایم جمعیتمونو به 150 میلیون برسونیم

عنوان نداره فعلا !

امشب سر افطار یهو با هم دستمون میره طرف قاشق عسل ! من سریع دستمو پس میکشم که همسر اول عسل برداره. 

اونم انگار نه انگار منم میخواستم عسل بردارم خیلی رله به کارش ادامه میده!  

میگم: اصلا مثل من از خود گذشته نیست ! بعد میبینم عسل رو میذاره روی نونی که دستش بود و اونو میاره طرف دهن من ! خدای من !  همسرم این قضاوت زودهنگاممو ببخش   

آقا خب تقصیر من نبود. ایشون اصلا از خودگذشتگی بلد نبود ! اصن فکرشم نمیکردم !  

 

نمیدونم بهتون گفته بودم یا نه ! با دوستم شراکتی یه بوتیک داریم ! بعدشم قراردادمون تموم شده و یه چند وقتیه درگیر اسباب کشی هستیم چون صاحب مغازه ی نامرد الکی اجاره رو برد بالا. جوری که واقعا نمی ارزید. اصلنمممممممممم فکرشو نمیکرد ما جمعش کنیم چون جا افتاده بودیم اونجا و تقریبا همه میشناختن مغازمونو. اما من انقد از دست طرف عصبانی بودم که به شریکم گفتم برای نواختن مشت محکمی بر دهان استکبار هم که شده خالی میکنیم اینجارو! دوستمم شدیدا موافق بود با من ! اول طی چند روز قشنگگگگگگ مغازه رو خالی کردیم بعدش  زنگ زدم به صاحب مغازه و گفتم ببخشید کی میتونید بیاید کلید رو تحویل بدم؟  اصن شوکه شده بود!!!!!!!! چون سال های سال بود اون مغازه خالی بود و همین جا میتونم اطمینان 100% بدم که تا سال های سال هم کسی اونجا رو اجاره نخواهد کرد !! ولی عجب دلم خنک شد! نتیجه طمع کاری همینه دیگه! میخواست طمع نکنه به اجاره ی بیشتر ! پشت تلفن همچین به خواهش تمنا افتاده بود که خالی نکنید ! و دخترم اینجا شما جا افتاده بودید و الان همه جا حرف جنسای شیک شماست و ... !

بعدشم من چون روز آخری هیچ خاطره ی خوشی نداشتم (صحنه ی دیدن آقا موشه!  ) حتی اگه قرارداد هم داشتیم اونجا نمیموندم !  

اینارو گفتم که اینو بگم: 

چقده وراجم !  این هم مقدمه بافتم! هیچی دیگه چند شبه که من ساعت 1  و 2 نیمه شب میام خونه و بالاخره کارای دکور زنی تموم شد و فقط مونده ویترین هامونو که 4 تا هستن 3 تا خیلی بزرگ و یکی متوسط ، ببریم. از اونجایی که تو کارهای قبلی همسر دوستم خیلی کمکمون کرده بود من دیگه واقعا خجالت میکشیدم و از همسر خواستم امشبه رو بیاد کمک که ویترین ها رو ببریم. از همسر انکار و از من اصرار... از سر افطار بحث شروع شد تا بعد فیلم "مادرانه" همش میگفت خانومم اصلا حرفشم نزن ! خیلی خستم و ... . من هر چی میگفتم فقط نیم ساعت. خواهش میکنم. کلی هم خودمو لوس کردم. کلی هم گفتم نی نی میگه مامانمو حمایت کن! بعدش گفت :آدم یه زن زبون نفهم داشته باشه برای 7 پشتش بسه ! پسرم و پسرش و پسرش و پسرش و .... نیازی به زن گرفتن ندارن ! منم اصلا کم نیاوردم گفتم آدم یه شوهر داشته باشه که نه حامی باشه نه کمک کن باشه برای هفت پشتش بسه دخترم و دخترشو دخترشو دخترشو.... نیازی به شوهر ندارن !  گفت بسه دیگه حرف نزن میخوام بخوابم! گفتم آهان ! تو امشب بیا قول میدم 3 روز باهات حرف نزنم! گفت قبوله ! ( آخه همیشه میگه انقد حرف میزنی نمیذاری استراحت کنم یا میگه حرفات شب موقع خواب تو تخت خواب یادت میاد! )  

خلاصه این طوری شد که با کلی اصرار و قبول هر گونه خفت و خواری! تونستم راضیش کنم. قرار بود دوستم وانت فامیلشونو جور کنه و ساعتای 11 اینا خبر بده . دوستم زنگ زد و گفت وانت جور نشده !!!!!!!!!!! یعنی همون جااااااااااااااااا میخواستم بگیرم خفش کنم !!!!!!! وقتی پای تلفن گفتم یعنی چی امشب جور نشده؟؟ دیدم همسر داره زیر زیرکی میخنده  و نیشش وا شده !!!!  هیچی دیگه به همین راحتی ضایع شدم رفت ! بعدش که تلفنو گذاشتم همین آقا که چشاشو رو هم گذاشته بود و همش تظاهر به خستگی شدید میکرد و همش میگفت از شدت خواب دارم میمیرم همچین شاد و شنگول شده بود و هی تلویزیون رو این کانال اون کانال میکرد دنبال یه فیلم خوب میگشت !!!!!!!!!!!