من و تو ترانه ی خاک و بارون

نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست

من و تو ترانه ی خاک و بارون

نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست

اتفاقای بد!

دیروز خیلی بد بود ! 

صبح دوتا کبک گذاشتم روگاز و رفتم مغازه. همیشه این کارو میکنما ! وقتی ظهر میام یه بوی خووووووووبی تو راه پله پیچیده! اما این سری برگشتم فقط دود بود که کل خونه رو گرفته بود !!!!! بعد اون همه هواکش و کولر رو دور تند و پنکه سقفی ، هنوزم بوش تو خونه پیچیده! بعدشم از همه مهم تر به همسر گفته بودم سرکار نهار نخور گرسنگی رو تحمل کن عصر با هم نهار بخوریم!!!!! 

قبل اینکه برسم خونه و این صحنه رو ببینم رفتم سبزی خوردن بخرم سر نهارمون سبزی هم باشه مثلا!!!!! جلو در سبزی فروشه تو پیاده رو پر از برگ چغندر و لوبیا سبز گندیده بود خدا براتون نیاره همچین با کله رفتم کف زمین  فقط دعا کردم نی نیم طوریش نشده باشه تا حالا دیدین کسی خدارو شکر کنه که با مخ رفته تو زمین؟ از دیروز هنوزم دارم خداروشکر میکنم که با مخ رفتم کف پیاده رو، با شکم و کمر نرفتم. 

به سبزی فروشه که بر و بر نگام میکرد گفتم پیاده رو  رو به آشغالیتون تبدیل نکنید که از این اتفاقا نیفته! 

و همچنان که داشت با تعجب نگام میکرد از اونجا دور شدم  

چشمتون روز بد نبینه چادرم از بالا تا پایین با خاک یکسان شده بود تو این هیری بیری بیست متر جلو نرفته بودم که یه آقای متشخص بهم سلام کرد!!!! من که شدید تو فکر بودم اصلا ندیده بودمش! سرمو بالا کردم دیدم استاد کلاس زبانمه  میخواستم فقط زمین دهن وا کنه برم توش! همیشه خیلی شیک و پیک  و ادکلن زده رفته بودم کلاس! هیچ وقت منو این جوری ندیده بود!!!!! یه سر و وضعی داشتم که نگو! فک کنم روسری اینامم چپکی بود! خلاصه خیلی ضایع و داغون بودم! انقدم گرم احوالپرسی کرد بنده خدا ! با لهجه ی شیرین اینجا که من عاشقشم گفت: خواهر عروس کردین؟ تهرون بودی؟ گفتم بله به سلامتی :) !!!! فقط دعا کردم چند ثانیه قبل رو ندیده باشه ، یعنی صحنه ی زمین خوردنمو! فک کنم ندیده و همون لحظه وارد پیاده رو شده بود! حالا فردا کلاس زبان دارم اصن روم نمیشه شیک و پیک برم!!!!  

هیچی دیگه با سبزی ها خوشان خوشان اومدم خونه و از همون کوچه بو گند دود و سوختگی میومد! 

خواستم زنگ بزنم به عشقم بگم نهارمون به فنا رفته! دوباره دلم سوخت گفتم بذار این ساعات پایانی کارشو تلخ نکنم!!! 

سریع یه چیزی حاضر کردم تا همسر برسه. اومده خونه میگه این چیه؟ پس مگه دیشب نگفتی فردا کبک میذاری؟ 

گفتم چرا کبکا تو تراس هستن برو ببینشون !  گفت این بوی سوختگی یعنی از ما بوده؟؟؟؟؟؟؟ گفتم نه پس! غیر از ما خونه ی دیگه ای اینجاس؟ ( گفتم بهتون خونه ی ما تک افتاده! ) بعدش رفتم طرفش که بغلم کنه! گفت توقع نداری که الان بغلت کنم؟  گفتم چرا اتفاقا توقع دارم محض دلداری بغلم کنی  بعدش با خنده و اینکه خیلی روم زیاده بغلم کرد  رفت سریع لباساشو عوض کرد گفت خیلییییییییی گرسنمه! غذای جدید تدارک دیدمو خوردیم و همسر خوابید منم دوباره رفتم مغازه! 

 

اینم عکس کبک هامون  

 

دیشب دخمله تا ساعت 3 وول میخورد! به باباش میگم چه معنی داره دختر تا این موقع شب بیدار باشه؟  

کسی یادشه دو روز قبل عقد چه اتفاقی برای من و مامان بابام افتاد؟ 

تو راه اومدن از سنندج ماشینمون آتیش گرفت و اگه فقط چند دقیقه دیر متوجه شده بودیم با ماشین منفجر میشدیم میرفتیم هوا ! دقیقا تو بیست کیلومتری همدان. 

 

سر صبحونه به همسر میگم اگه قبل عقد من میردم الان تو داشتی تنها صبحونه میخوردی! 

میگه نهههههههههه الان داشتم با یه نفر دیگه صبحونه میخوردم  

همچین شوهر ضد حال زنی دارم من! 

بهش میگم نامرد خب الکی بگو نه عزیزم من تورو با هیچکی عوض نمیکنم! 

میگه نه عزیزم من نمیتونم به تو دروغ بگم

نظرات 111 + ارسال نظر
نیاز جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 15:34 http://nazoniyaz2.blogfa.com

اول؟

مامیچکا جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 15:35

هههههههه چقدر خندیدم از دست این همسرت
چقدر خدا تو رو می خواد
این کبکا روییاشو نمیشد خورد . حیفه قیافه ش خوشمزه استاااا

آره همسری هنوز اصرار داره روئیاشو بخوریم اما من بدم میاد! بهش گفتم خودت بخور

نیاز جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 15:49 http://nazoniyaz2.blogfa.com

سلام
خدا رو شکر ترنم چیزیش نشده
میگم شما با اون نی نیت حتما میخواستی عروس کشون وسط هم باشی؟
آفرین چه همسر صادقی داری ازین مردایی نیست که الکی زبون بریزه یادت نره وقتی غذا رو سوزوندی مهربونی کرد دوستت داره
منم دیشب یاد شوما بودم یاد اون شبایی که با هم چت میکردین و دلتنگ میشدی اون شبی که رفتی تو حیاط خونتون نزدیک سحر گریه کردی همش یادم اومد اون آرشیوتو ۲ یا ۳ بار خوندم وقتایی که حالت گرفته بود تو حیاط دانشگا با یه تماس محمد شارژ میشدی... یا اون شبی که صدای زنگ موبایلتو واسه الارم صبح صدای زنگ محمد گذاشته بودی یه ساعت بعد خوابت محمد زنگ میزنه توهم میگی چه زود صبح شده با صدای بلند شرو میکنی به حرف زدن خواهرت میاد دعوات میکنه...:)
یا وقتی عکس خودتو محمدو بردی با دوستت از دانشگا عکس نی نیتونو ببینی ... اووووووووووووووو مغزم پره ازینا بخوام بنویسم هزاران جمله میشه سرتو درد نیارم تو همین فکرا بودم که به زمان حال بر گشتم تو الان یه نی نی داری لبخند زدم... خداروشکر..... ولی آخرشم داستان اشناییتونو نگفتی؟

عزیززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززم همه رو یادته

آقای جـــــــــــــوگیر جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 16:59 http://nafaskadeh.blogfa.com

سلام
قابل شما رو که نداره هلو کیتی. آخرش ما نفهمیدم این همه مردم کیتی رو دوست دارن رو چه حسابی کارتونش هست چیش هست.
قیمتش چهل هزار تومنه. البته من فروختمش اینو. حالو شمو بذار بچه بیاد شاید گقت من خداحافظ کیتی می خوام
شایدم شمو از نزدیک دیدی خوشت نیومد جنسش چوبیه ها.

رضوانه جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 17:13

زی زی جون من دارم میرم بیرون بعدن میام بقیه ی پستایی که نرسیدم بخونمو میخونم و برات کامنت میذارم ... برام دعا کن این روزا سر شروع دانشگاه و این صوبتا سرم شلوغه اجی :*

یه دخمل مهلبون جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 17:20

سلام خانومی خوبی؟
گلم بیشتر مواظب خودت باش..
درکت میکنم تو همچین موقعیتایی از شانس آدم دوست و فامیل و آشنا همه آدم میبینن!
وای از دست این مردا که سر و ته یه کرباسن...
÷یشمون بیا!

یِ خانومِ شاد! جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 18:22 http://ruznevesht-66.blogsky.com

با عرض معذرت ی چن جا حسابی خندیدم بهت زینب جآن!!!
مواظب خودت باش دختر
بقول ترکا چه باشی بلالیسان!! معادلشو حوصله ندارم بگم :دی

چه جالب من برات پست گذاشتم بعد کامنتتو دیدم خودم فهمیدم چی گفتی

نیاز جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 19:01

اگه هنو چیزی هس ما نمیدونیم بگو خو
شاید بدرد آینده ما هم خورد
منم خوب شاید...
بماند...
عزییییییییییزم منکه هنو ادامه مطلبو نذاشتم رمزشو اصن خودت از الان هر چی راحتی بوگو
خصوصی باشه خب؟؟

فاطیما جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 19:10 http://tolerance1990.blogfa.com

زینب عنوان فکر میکنی با موضوع پستت سنخیت داره...؟؟
تا زمانی که خوندن پستت تموم شد من مظطرب بودم
یعنی زمانی که عنوان رو از وب قبلیت دیدم(من معمولا از اونجا میام اینجا) تا زمانی که پست رو کامل خوندم من مکرر صلوات فرستادم شاید نزدیک به 20 تا...!! با خودم گفتم خدایا یعنی چه اتفاقی افتاده که روز بدی براشون رقم خورده...!!
الان دیگه خیالم راحت شد
خدا رو شکر که موقع زمین خوردنت هم برای دخترکت اتفاقی نیفتاده
همسرت چقدر صریح جواب داده...
دخترکت هم فک کنم شب زنده دار باشه:*

آبجی زهرا جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 19:53 http://myperfectlife.blogfa.com

من که اصن غذا نمیزارم رو گاز و بعد برم بیرون چون میترسم غذام یه چیزیش بشه ترجیح میدم وقتی برگشتم بریزم توی زودپز سریع بپزه البته یکی دو بار غذا گذاشتم سر گاز و رفتم بیرون غذامم هیچیش نشده ولی وقتی بیرون بودم همش دلشوره غذامو داشتم به خاطر همین دیگه اینکا رو نمیکنم تا دلشوره هم نداشته باشم

وای خدا بهتون رحم کرده من نمیدونستم قبل از عقدت یه همچین اتفاقی برات افتاده!
آره قربون شکلت خیال کردی این مردا تنها میمونن

بانوی احساس جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 21:29

هی وای من , کبک ـای بیچاره
وای اتفاق قبل عقدت هم تا خوندم این شکلی شدم
خدا رو شکر بخیر گذشت :*

حاج خانوم جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 21:42 http://gharibe-tanha2007.blogfa.com/

کلا موندم چطوری تا الان زنده ای ...
خرشانسی اصلا

مهتاب جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 22:15 http://8shahrivar91.blogfa.com

وااااای عزییییییییز دلم...چقده دردسر!
یه اسفند دود می کردی یا صدقه می ذاشتی...
مواظب نی نی باش خو!
وای خدانکنه زی زی..زبونتو گاز بگیر...
ولی چقد تو این چندوقته خدا بهتون رحم کرده زی زی ..دقت کردی؟!

صبحش صدقه داده بودم :(

حدیث جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 22:26 http://roozhayekhosh.blogsky.com/

واااقعا خدا بهت رحم کرده عزیزممم...بیشتر مراقب خودت و دخترنازت باش
من تا حالا کبک نخوردم خوشمزه است عایا؟

آره از فروشگاه بغل خونتون خریدم

shadi&ali جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 22:52 httphttp://esfandiha0131.blogfa.com/

سلام زی زی جونم
عجب کبکایی بودنااا انگار راضی نبود بره تو شکمت..خب حکمت نبوده که بخوری فدات شم عیبی نداری...الهی خوردی زمین دخملتو که چیزی نشده خاله فداش بشه
میگم چ شوهری داریاااا قلبتو از جا درمیاره ولی بهت دروغ نمیگه

شوخی میکنه!

حدیث جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 23:08 http://roozhayekhosh.blogsky.com/

که اینطور...من خیلی از اونجا خرید نمیکنم...

محدثه جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 23:44 http://taranetanhayi.blogfa.com

سسسسسسسسسلام
ووووووووووای واقعا من این ماجرایی ک میگی رونخونده بودم!
واقعا عجب کبکایی بودنا ححححححححیف!
اخی چ شوهری باحالی داری هههه
ب منم ک اصصصصصصصلا سر نزنیا بی معرفت

محدثه شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 00:45 http://taranetanhayi.blogfa.com

برای منم بعضی وبلاگارو نشون نمیده
ممنونم زی زی مهربونم ایشالا..
پس من همچنان ب شیطونیام ادامــــــــــــــــــه خواهم داد ههه

مامان رقیه شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:08 http://Pooyaye-maman.niniweblog.com

ینی تو روحشون (همین شوهرایی که الان داشتن با یکی دیگه صبحانه میخوردن)
چه جالبمن فقط وقتی باردار بودمم یه بار کبک خوردم چون گفته بودنن ! حالت تهوع رو کممیکنه که نکرد شکر خدا
میشه دقیقا بگی کبک روباید از کجا خرید چجوری پخت(چون ما کباب کردیم مثل جوجه و بینهایت بد مزه و چندش شد اصلا )
منمومم
راستی خوبی الان؟ینی طوری نشده ایشالا

کبک رو از فروشگاه های خوب میشه خرید !
کبک مخصوص مناطق سردسیر هست و اینی که من خریدم آدرسش همدان بود! باید بپرسی چند جا.
کبک به فنا رفته رو من با ادویه زیاد گذاشته بودم آب پز بشه! که قسمت نبود!
نه طوری نشده خوبم!

مامان رقیه شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:21

الان من بسیااااااااااار ممنونم از این همه راهنمایی دقیق!!!! فروشگاه خوب!!! ادویهه زیاد!! خلاص! منمومم واقعا

خب چی بگم!

خانمـ شَپول شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:30 http://aleshakol.blogfa.com/

الان ادرس گذاشتم
خدا رو شکر چیزیت نشده
و دخملی سالمه
میگم قبلا تو دوران برداریم اومده بودی پیشم کامنتتو از بین کامنتای پارسالم پیدا کردم
تو روح این مردا ک همش ضد حال میزنن
اگه خجالت نمیکشیدن و پول داشتن ک 4 زن دائم رو میگرفتن حالا صیغش بماند خخخخخخخخخخخ

مردا :

ارزو شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:52 http://cheshmhayebarani92.blogfa.com/

این چه غذاییه اون وقت دستور طبخشو بهم بده
:))

هیچی بابا! با آب و ادویه و پیاز!

صاحبه شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:01

خداروشکر نی نیمون چیزیش نشد
من تا حالا کبک نخوردم.طعمش مثه گوشت مرغه؟
چه شوهر راست گویی داری....
راستی دیگه پیش من نمیای!!!چرا؟

آخی ! ببخشید کلا با گوشی بودم این مدت. همه جا رفتم اما کامنت نذاشتم!
نه مثل مرغ نیست. یه خورده فرق میکنه!

غزال شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:27 http://erfan-zendegi-erfan.blogfa.com

عزیزززززززززlم خوب مواظبه خودت باااااااااااااش
این کبکا که چییزیشون نشددده
فقط زیرشون سوووخته

خشکِ خشک شده بودن! قابل خوردن نبودن!

آویشن شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:30

خیلی با حال می نویسی و با جزئیات مونجوری که من دوست دارم
ولی خیلی خندیدم
خدا رو شکر که طوریت نشد. یه اسپند دود بده واسه خودت و نی نی...
تو هم چه سوالایی می پرسیاااااااااااااااااا

زنذگی با طعم خوشبختی شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:49

خدا را شکر که چیزیت نشده بیشتر مراقب باش عزیزم

آنیل شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:40

آخی...کبابی شدن دیگه...خوشمزه تر میزنه سوختش!!!

سودا شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:52 http://sevda8514.blogfa.com

سلامممممممممممم زی زی جونم نی نی ات که خوبه...مراقب باش صدقه بده رفتی عروسی خواهری خوشگل شدی چشت کردن یعنی این شوهرا در اینجور موارد صادق ترین و بد جنس ترین آدمای روی زمینن

اتفاقا خوشگل نشده بودم !

خانمـ شَپول شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 14:29 http://aleshakol.blogfa.com/

سلام آره عزیزم وقتی باردار بودم و استراحت مطلق بودم خونه مامانم،قبل عید.
والا من همه جا آدرس میزارم فقط پیش تو یادم رف:/
آره عزیزم نی نی دارم:)

نازنین شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 14:54 http://www.khorshedeman.blogfa.com

عزیزم نی نی خوبه ؟

مرسی . عالیه :)

*** شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 14:54 http://khorshid-asare.blogfa.com

اون کبکای سوخته رو میدادی بهش تا دیگه اینجوری حرف نزنه یعنی چی اخه...؟؟راستی با چادر خوردن زمین دیدنی میشه با شکم گنده

خانمـ شَپول شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 18:13 http://aleshakol.blogfa.com/

ب سلامتی عزیزم
ماشاا... ب باباش :دی
ماه های آخر تصویبش کردیم اگر چ از قبل انتخاب شده بود اما هر کی یه چی میگفت
من خودم کسری خیلی دوس داشتم :)

شمیم شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 19:40 http://ghasedak770.blogfa.com

زی زی بانو وبتون عالی بود

بانو شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 22:01 http://www.asheghetam2.blogfa.com

روز گند تا آخرش گند می مونه..
بازم اونقدر نسوخته بود میشد ماست مالیش کنی..هنوز اوستا نشدی

پردیس یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 00:01 http://kolbeheshghma.blogfa.com/

عجب شوهر بامزه ای داری خیلی باحاله کلی خندیدم
تو هم بیشتر مواظب خودت باش دختر
به شیوه مادربزرگها بخون :بار شیشه داری ها واللا

چشم!

نسترن یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:06 http://www.nedayedel.blogsky.com

کلا خیلی باحالید
واااااااااااااااااای که من عاشق کیکتون شدم
خوشحال میشم از اینکه می بینم انقدر مهربون و صمیمی و خوب و عاشق هستین
امیدوارم همیشه همینجوری باشین

بهزاد و سمیرا یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:22 http://namzady.blogsky.com

بابا اشکال نداره
از اول همش خوندم کیک بعدش پیش خودم گفتم کیک چه ربطی به ناهار داره
بعدش عکسو که دیدم تازه فهمیدم کیک نبود کبک بود
بابا باکلاس کبک میخوری

مامانم داده بود بخاطر بارداریم

areZOO یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 15:28 http://daghayeghe-zendegi.blogfa.com

هان.آره:)

یعین من ندیدم آدم اینقدر از دیدن مادر شوهر خواهر شوهر اونم به مدت یه هفته خوشحال بشه.باید تو گینس ثبت کنن

واقعا؟ خب دوسشون دارم‏!‏ کاش یه ماه میموندن

نسرین دختر لر یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 16:05 http://dalekah.blogfa.com/

سلام به ماهی کوچولوی خودم
الهی من فدای تو
یادت هست منو ؟؟؟ نه نیست خ بنیست به ذهن خوشلت فشار نیار دیگه

بالاخره پیدات کردم
بهم سر بزن قربون این زندگی خوشملت برم من

یادمه‏!‏ خدای من‏!‏ چطوری پیدام کردی؟

خانوم کوچولو و پسر شجاع یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 16:05 http://ye2niyaaramesh.blogfa.com/

عجب همسر فدارکاری واقعا من بودم یه لنگه دمپایی نثارش یکردم عزیزم بیشتر مراقب خودت باش و نی نی اشدلت تو را خدا دخترمون امانته دستت

محسن و پرنیاش یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 16:10 http://memories-of-2lovers.blogfa.com

نی نی مون خوبه؟؟
آجی تورو خدا خیلی مراقب باش
فدا سرت که کبکا سوختن ،من خودم دلداریت میدم
اوخه واقعا دوری سخته خیلی درک میکنم اون لحظتو آجی

روژان&رهام یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 20:53 http://kolbeye-ma-88.blogfa.com

آخی عزیزم خوش بگذره...
خوشحالم که این چند روز وقتی آقاییت سرکار هستن تنها نیستی..

ارزو یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 23:31 http://cheshmhayebarani92.blogfa.com/

اپم

پردیس یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 23:40 http://kolbeheshghma.blogfa.com/

چه خوب که میان پیشت معلومه که با مادرشوهری خیلی راحتی

دوسش دارم

آبجی زهرا دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:45 http://myperfectlife.blogfa.com

امیدوارم که کلی خوش بگذرونین
خوشحالم که روابطتت با مادرشوهر و خواهرشوهرت خیلی خوبه

سحر سه‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:51 http://senatorvakhanomesh.blogfa.com

سلام عزیزم چه بد که کبکت سوخت
من ی بار خوردم ولی خیلی خوشمزه بود
توصیه می کنم امتحان کنید

قیزی سه‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 17:56 http://www.tond-tond-zendegi.blogfa.com

پیش من که کلا نمیای کمرنگو پررنگیت معلوم نمیشه

هدیه سه‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 19:18

بهتون خوووووووش بگذره حسابی

نازنین سه‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 19:39 http://n71.blogfa.com

سلوم
اجدادمون قبلناااااااااا یزد بودن
از5 نسل قبلمون اومدن مشهد و ما شدیم مشهدی

اول بابا مامانم تحقیق کردن مسلمون شدن منو داداشم قبول نکردیم خخخخخخخ بابامم گفت شما آزادین هردینی که میخواید انتخاب کنید اما قبلش تحقیق کنید
ما هم تحقیق کردیم دیدیم اسلام کاملتره مسلمون شدیم


نه خواهر بیچاره م کردن تا موافقت کردن با انتقالیمون
دوستام که یکیشون ازدواج کرد راحت انتقالی گرفت یکی هم نی نی آورد انتقالی گرفت منم زیر بار این چیزا نرفتم خخخخ با بدبختی موافقت کردن


راستی استاد ژنتیکمون گفت ثابت شده شربت و قرص مولتی ویتامین اگه زنای باردار بخورن رو جنین اثر داره و باعث اختلالات ژنتیکی و نقص عضو مادر زادی میشه گفت این به تازگی ثابت شده و خیلیا خبر ندارن گفتم حواست باشه یهو نخوریاااااا بجاش میوه و سبزی و اینا بخور واسه ویتامینت یهو استاد اینو گفت نگران نی نی تو شدم سر کلاس اصن دیگه درسو نفهمیدم
ولی گفت کلسیم و آهن اشکال نداره خیلی هم خوبه اما مولتی ویتامین جیزه اَخه نخور
البته بعدش هم خودت هم نی نیت هرچی خواستین مولتی ویتامین بخورین

عاشقانه های منو آقایی جون مهربونم چهارشنبه 3 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:39

خداروشکر که تو هم مثه من مادرشوهر خوفی دالی
آجی من همش با گوشی میام و از احوالات تو نی نیت باخبر میشما!!!
ولی نظر گذاشتن برام مشکله

اشکالی نداره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد