من و تو ترانه ی خاک و بارون

نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست

من و تو ترانه ی خاک و بارون

نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست

نمیخوام بری :(

مردِ مهربون و بی نظیر ِ من عاشقتم  

میپرستمت... 

الان که دو متر اون ور تر توی خواب نازی و صورت مهربون و ماهتو میبینم دلم میگیره... 

صدای نفس هات تو سکوت خونه پیچیده. 

دلم میگیره وقتی بلیطی که صبح برات گرفتم رو رو میز میبینم... 

بهم گفتی کارخونه خوابیده و ازم قول گرفتن 4 شنبه و نهایت 5 شنبه برگردم 

میگم: میخوای برای اینکه خیال کارخونه راحت باشه بلیط برگشتت رو هم بگیرم!؟ 

میخندی و میگی: ای شیطون! خیال کارخونه یا خیال خودت؟  

میگم: خب  هم خیال ِکارخونه هم خیال ِ من راحت باشه   

 

پ ن: من چرا انقدر وابسته ام