من و تو ترانه ی خاک و بارون

نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست

من و تو ترانه ی خاک و بارون

نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست

.

خدارو شکر گوش شیطون کر دیشب خانوم خانومای من خوب خوابیدن و فقط برای شیر خوردن بیدار شدن. حتی وقتی نصفه شب میخواستم پوشکشو عوض کنم پاهاشو سفت میچسبوند بهم و اجازه نمیداد!! وقتی کاری رو دوست نداره و غر میزنه پشت سر هم میگه eee  دیشبم تا بهش دست میزدم میگفت eee با باباش عاااااااااااااااشق ee گفتناش شدیم ! یعنی در این حد خواب بود دلش نمیخواست با عوض کردن پوشک خوابشو بهم بزنم ! تا باشه از این شبا !! چون دیروز واقعا اذیت شدم. صبح که بیدار شدم اجازه پیدا نکردم صبحونه بخورم تا ساعت 7 شب نتونستم حتی یه لیوان آبخورم. خودتون تصور کنید! دائم داشتم شیر میدادم هیچی هم نخوردم حتی از آدم روزه دار هم طولانی تر. چقد خوبه این جور مواقع آدم نزدیک خونوادش باشه حداقل یه نفر یه لیوان آب دست آدم میده. ساعت 7 که باباش اومد گرفتش باهاش بازی کرد تا من تند تند تو ماکروویو غذا گرم کردم خوردم. جلو چشام سیاهی میرفت سر گیجه داشتم. بدنم رو ضعف کلی گرفته بود. با اینکه شب بود به همسر گفتم بره موز بگیره یه معجون درست کنم بخورم تا نمردم!  ساعت فک کنم 9 بود رفت خرید کرد اومد. اومدم مواد رو ریختم تو مخلوط کن یهو همسری داد زد بدو بیا هر چی شیر خورده بود بالا آورد دستمالشو بیار. دویدم رفتم. وقتی برگشتم در مخلوط کن رو زدم و دکمش زدم... زدن دکمه همانا و یه صدای وحشتانک همان! سریع دکمه خاموش رو زدم و دست گذاشتم رو قلبم. قلبم اونقدررررررر تند میزد. خیلی ترسیدم. همسری اومد دخملی رو داد بغلم ببینه تو مخلوط کن چه اتفاقی افتاده. 

بله دیگه! اون لحظه که همسری داد زده بود بدو بیا شیر بالا آورد،  من داشتم با قاشق عسل میریختم توی مخلوط کن بعد قاشق رو رها میکنم توش! وقتی هم برگشتم درشو گذاشتم و دکمشو زدم  دیگه همسری خودش معجون رو به روش خودش و بسیار غلیظ درستید! من همیشه شیرشو زیاد میریزم و رقیق درست میکنم. منم با خانوم خانوما بازی کردم که شیر نخواد. وقتی شیر بالا میاره احساس ضعف میکنه و شیر میخواد اما نباید بهش حداقل نیم ساعت شیر بدم. انقد باهاش بازی کردم یادش رفت شیر میخواد و در کمال مظلومیت خوابش برد! مام از فرصت دو نفره استفاده کردیم و معجون و میوه زدیم بر بدن! صبح هم خواستم به دخملی شیر بدم و پوشکشو عوض کنم نذاشت! اصن انگار یه نفر اومده یه شیشه داروی خواب آور کرده تو حولقومش  حالا دخترم اعتدال رو رعایت کن! نه بعضی روزا بهم مهلت آب خوردنم نمیدی نه به حالا بیدار نمیشی که گشنه نمونی حداقل! 

حالا تا خوابه از فرصت استفاده کنم خاطره زایمانمو که خیلی طرفدار و درخواست داشته بنویسم  واستون