من و تو ترانه ی خاک و بارون

نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست

من و تو ترانه ی خاک و بارون

نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست

عید 94

بعد از خونه تکونی حسابی و خستگی فراوون راهی قم شدیم و از اونجا خوزستان...

تعطیلات رو اندیمشک بودیم با بدترین وضع ممکن   روز دومی که رسیده بودیم اونجا دخملی به طرز وحشتناکی اسهال و استفراغ شدید گرفت. با 4 روز دارو اسهالش قطع نشد و دکتر گفت بیارینش برای بستری. خودمم روز چهارم مریضی دخی به همون حال افتاده به اضافه ی اینکه از اول عید دندون درد بدی داشت اذیتم میکرد و حتی آب هم نمیتونستم بخورم. فقط انتظار میکشیدم برگردم خونم... اونقدر حال خودمم بد بود و آب بدنم از دست رفته بود که حتی توانایی عوض کردن پوشک دخملی رو نداشتم. تا حدودی اینارو از چشم همسر میدیدم چون صدبار بهش گفتم نریم جنوب با بچه. اما گوش نکرد. با وجود اینکه دوس نداشتم برم اما چون رفتنمون قطعی شد تصمیم گرفتم تمام سعیمو کنم خوش بگذره مخصوصا اینکه دسته جمعی بود سفرمون و من سفر دسته جمعی رو خیلی دوست دارم ، اما خب مریض شدیم و نشد که خوش بگذره...

به محض رسیدن به خونه خودمون رفتم سراغ دندون پزشک. ایشون هم فرمودن باید بکشی و هیچ راه دیگه ای نداره و من شدم بی دندون !

روزای بعدی عید به همراه خونواده ی من یزد گردی کردیم و کویر نوردی و رالی کویر و رصد ستارگان و شتر سواری تو کویر و ....

13 به در هم خیلی خیلی خوش گذشت...


امروزم که روز زنه   مبارکا باشه