من و تو ترانه ی خاک و بارون

نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست

من و تو ترانه ی خاک و بارون

نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست

پیغام گیر تلفن + گندم شادونه

* موقع سال تحویل رو گوشی تلفن خونه برای همسری پیغامی گذاشتم سرشار از شیطنت و عشق  و ابراز محبت  

روز 11 عید برگشتیم منزل و به قول همسری جمع خونوادش تو خونه ی ما جمع شد یعنی همه خواهر برادراش و مامان باباش و عروس دومادا بودن. وقتایی که بیرون میرفتیم همیشه باهم نبودیم. یکی زودتر برمیگشت خونه یا یکی نمیومد مثلا.  

روز 13 یا 14 بود که از روی عدد پیغام گیر متوجه شدم یکی همون روزِ  13 یا 14 یپغامای پیغام گیر تلفن خونمون رو گوش داده . از همسری پرسیدم تو پیغامگیر رو گوش دادی؟ گفت نه. 

حالا من تک تک اعضا رو در نظر میگرفتم و صدای پیغامم که تو خونه میپیچه واااااااااای میخواستم آب شم  

عاقا خب یعنی چی چرا پیغامای تلفن خونه یه زن و شوهر رو گوش میدین  

یاد یه جاش میفتم با یه صدای  بچگونه خیلی مسخره میگم: دوستت دارمممممممم آوینم دوستت دارررررررره  

 

 

** مامانم واسم کلی گندم شادونه خریده که شیرم زیاد و مقوی باشه ! من نمیدوستم همسری گندم شادونه دوست میداره !  

موقع فیلم دیدن، همسری میگه: زینب؟ من :بله؟  همسری: یه کم از گندم شادونت میاری بخوریم؟ خخخخخ ( دقیقا یاد بچه ابتدایی ها میفتم که یکی با چشم پر التماس به اون یکی میگه یه کم از خوراکیت میدی بخورم )  

رفتیم تو تختخواب ، چراغارم زدیم که بخوابیم یهو همسری میگه گندم شادونه بیار بخوریم  

دیشب داشتیم فیلم میدیدیم کلی خوراکی گذاشته بودم میوه چایی سوهان کاکائو . یهو همسری میگه : خیلی گدایی. 

من:  چرا؟؟؟؟؟؟؟؟ 

همسری: چون از گندم شادونت نمیاری بخوریم

برگشتن دخملی + ایمنی از حساسیت فصل بهار

وقتی امروز آوین با همه ی وجودش داشت زور میزد و تلاش میکرد که برگرده رو شکم و من از فاصله ی 5-6 متری نگاهش میکردم ، دلم واسش غش رفت و اونقدر ذوق کردم که به جرئت میتونم بگم تو زندگیم هیچ وقت اینطور ذوق نکرده بودم. اون لحظه حس بی نظیر مادر بودن کل وجودمو گرفت.  همون موقع دعا کردم خدا به همه ی کسانی که آرزوشو دارن این حسو بده  

آوین نازم امروزم خیلی سعی کرد (خسته نباشی دخترم! ) اما نتونست کامل برگرده. تا مرز برگشتن میرفت اما دستش زیرش گیر میکرد و جیغ جیغش بلند میشد.

 

 

 

چند ثانیه بعد  عکس صابخونمون در زد و یه پلاستیک پر از گلای صورتی محمدی بهم داد و توضیح داد که رسم دارن این موقع سال دورِ نوزاد این گلهای خوش بو رو میریزن تا بچه در آینده به فصل بهار حساسیت نداشته باشه !   

وقتی دخملی داشت تلاش میکرد برگرده گلارو ریختم دورش:  

 

 وقتی گل هارو دیدم دلم نیومد همینطوری  از کنارش بگذرم و این عکسها رو نگیرم. بنابراین لباسای عروسک رو عوض کردم و شد سوژه ی من  

 

 

 

...

* تو پست قبل اشتباه نوشتم.ما ۹۰ میلیون چک دادیم به بانک!! مقدار وام هم ۲۰ تومن هست که ۵ ودیعه رو ازش کسر کنیم میشه ۱۵ تومن! 

 

**دیشب عروسک رو  با دوستم بردم پارک (شهر بازی). بخاطر فوتبال باباش نیومد. دخملی به وسایلای پارک توجه نشون میده و دلش میخواد همش نگاشون کنه. توی قم هم یه شب با خواهرا بردیمش "رنگین کمان" اونجام کلی رو به قطار بچه ها نگهش داشتیم تا نگاه کنه! البته یه خانومه از کنارم رد شد گفت نوزاد اعصاب این صداهارو نداره خانوووووووم برا چی برش داشتین آوردینش اینجا! 

 

*** جدیدا پرنسس خوشخواب شده بزنم به تخته! نسبت به نوزادیش بیشتر میخوابه! 

 

**** دیشب خواب دیدم دارم همسری رو قانع میکنم بریم مکه  خیلی حس خوبی داشتم. 

 

*****بابای پرنسس سرما خورده بود من و پرنسس رو نمیبوسید، واسش هی سوپ درست میکردم و لیمو و پرتقال و ... بهش میگفتم اینارو بخور که زودتر بتونی عروسکو ببوسی کمبود محبت نگیره دخملم. بابای عروسک هم فرمودن ای کلک بگو خودم کمبود محبت گرفتم دارم این کارارو میکنم زودتر خوب شی خودمو ببوسی  

 

***** پرنسس جلوی شبکه پویا تا یه ساعتم صداش در نمیاد! مات صفحه ی تلویزیون میشه مخصوصا اگر برنامه شاد باشه! 

 

****** دخملی به ترک دیوارم میخنده! همچین دختر خوش خنده ای دارم من. انقد بی جنبس کافیه بهش بگم سلام دخترم میزنه زیر خنده ول نمیکنه!

...

۲۸ اسفند خیلی یهویی تصمیم گرفتم با خواهرم اینا که اومده بودن دیدن پرنسس برم قم. انقد تند تند واسش لباس جمع کردم که یادم رفت حتی یه مانتو واسه خودم بردارم! چادر انداختم سرم و با لباس تو خونه ای پریدم تو ماشین! چون قرار بود این عید هیچ جا نریم اسم همسری تو همه ی شیفت های کارخونه بود!! و من و دخملی تنها رفتیم. و اینگونه شد که واکسن خانوم خانوما رو اونجا زدیم. همچنین خانوم کلی عیدی کاسب شدن!!!! و با پولاش یه سکه و یه ربع واسش خریدم و هنوز 175 تومن از پولاش باقیه! بابای پرنسس تلفنی گفت طلا گرون و ارزون میشه نخر. پولاشو بیار! گفتم نخیر پولاشو بیارم خرج میشه! همش مال خودشه سکه میمونه واسه آیندش  روز 11 عید هم برگشتیم به دیار پرنسس ( پرنسس اینجا به دنیا اومده دیگه ) از روز11 تا17 هم مهمون داشتیم. کل سال همش میگفتم ما سال تحویل سه نفریم اما خب من و خانوم کوچولو بی معرفتی کردیم گذاشتیم رفتیم. همسر عزیز سال تحویل تنها بودن! 

 13 روز قم بودم اما نتونستم حرم برم:( 

 

پریروز دختر کوچولوی ما سرمای شدیدی خورد. همه اطرافیان گفتن دارو نداره چون معدش تکامل نیافته هستش. تو نت سرچ کردم از سرماخوردگی زیر سه ماه بسیار بد یاد کرده بود طوری که من به صورت مظلوم پرنسس نگاه میکردم فقط دلم میخواست زنده بمونه! جاهای مختلف نوشته بودن سرماخوردگی نوزاد زیر سه ماه منجر به بیماری های عفونی بعدی میشه و ...  

شب اول که دخملی تا خود صبح خوابید حتی واسه شیر بیدار نشد اما من از استرس تا خود ِ خود صبح لحظه به لحظشو بیدار بودم. صبح همسر گفت دخترم چرا دیشب نخوابید؟ من گفتم اتفاقا تا صبح خوابید ! گفت eeee  پس چرا من هر بار بیدار شدم دیدم تو بالا سرش بیداری؟ گفتم از استرس زیادی که داشتم ! مدام چک میکردم تب نداشته باشه.  

بعد از یه تحقیق چند ساعته خودم دوره ی درمان رو شروع کردم! اولین کار، خونه رو بخور اکالیپتوس دادم! بعدش آب جوشیده سرد شده به دخملی چندین بار دادم که مایعات بدنش بالا بره و دفع ادارارش زیاد بشه و زودتر خوب شه و شیردهی رو زیاد کردم تو بینیشم قطره بینی ریختم. امروز از عطسه های شدیدش و آب ریزش بینی و سرخی چشماش خبری نیست. اما خس خس سینه رو همچنان داره. ان شاالله زودتر بهتر بشه عروسک ِ باباش  

 

توی عکسی که دخملی سوار ماشینه شفاف سازی کنم ماشین خودمون نیست و ماشین بابامه  و یه سفر یه روزه هست که صبح رفتیم شب برگشتیم. ما هنوز ماشین نخریدیم و من کم کم دارم قانع میشم نخریم ! وقتایی که واقعا لازم داشتم نبود حالا دیگه میخوام چیکار؟ بانکی که قرار بود بهمون وام بده بعد از انجام کلیه مراحل و بردن دوتا ضامن و گرفتن حدود 60 میلیون چک !!! گفت 5 تومن بریزید به حساب تا وام رو بریزیم به حسابتون و 5 تومن تو حساب میمونه تا تسویه وام که 5 ساله هست ! منم عصبانی شدم گفتم اگه 5 تومن داشتیم که وام نمیگرفتیم ! آقاهه هم فرمودن خب الان قانون این وام همینه ! جالب اینجاس درست یکی دو هفته قبل از اقدام ما قانون اون وام این نبود ! ونیاز به پولی که باید تو حساب بخوابه تا تسویه وام نبود! حالا ما هر چی دودوتا چهارتا میکنیم نمیدونیم میصرفه یا نه. آخه 5 سال دیگه 5 میلیون به چه درد ما میخوره؟ اصلا اون موقع ارزشی داره؟؟؟؟؟!!! 

توی ماه 9 وقتی به سختی چندتا پله رو بالا میرفتم انقدر دویدم دنبال وام. حتی هفته ی اول زایمان با کلی بخیه و درد یه روز از خونه زدم بیرون و ادامه کارای وام رو انجام دادم تا بالاخره به مرحله ی آخر یعنی امضای رئیس رسیدیم! و امضا رو گرفتیم و تمام. که زنگ زدن گفتن بیاین 5 تونن بریزین به حساب!

عکس جدید

سال نو مبارک 

 

تا امروز مهمون داشتم حتما فردا کامنتارو تاید میکنم با لب تاب ! که کامنتای منم واستون ثبت بشه 

 

http://8pic.ir/images/65913022719831515391.jpg 

 

http://8pic.ir/images/61095546269163722737.jpg 

 

http://8pic.ir/images/07772003747979134426.jpg 

 

http://8pic.ir/images/33687957965286563798.jpg