سلام
خوب و خوشین؟
مرسی دوستای گلم بابت تبریک تولد آوین
من چند روزه تهرانم. اومدیم که بریم کردستان ، عروسی آبجیم
یزد هوا بهاری بود، اینجا خیلی سرده.
صبح ها همسری میره دنبال کاراش ، من و دخی میریم گردش همین اطراف. امروز بارونی بود نرفتیم. تو خونه موندیم.
من از اول ازدواجمون شوهرمو همسری صدا میکنم ، حالا چند روزه دخملی یاد گرفته باباشو صدا میکنه همسلی ! بهش میگم ایشون همسری منه ، بابای شماس. میگه نهههه همسلی منه بعد من صدا میکنم بابایی بیا نهار ، که مثلا دخی هم بگه بابا بیا، بعد دخی میگه همسلی بیا ناخار !
این چند روز که سرکار نرفتم عاااالی بود ! صبح ها با دخی زیر پتو ، جای گرم ، نفسمون به نفس هم میخورد عشق میکردم ، با خودم فک کردم واقعا ما خانومایی که میریم سرکار چه ظلمی در حق خودمون میکنیم و چه لذت هایی رو از خودمون میگیریم ! تصمیم داشتم دیگه نرم سرکار ، با این چند روز مرخصی شدیدا هوایی شدم که تصمیممو عملی کنم !!! صبح تا هر وقت دلمون میخواد با دخی بخوابیم بعدش بیدار شیم صبحونه بخوریم! بریم گردش یا تو خونه بازی کنیم و کاردستی درست کنیم ! به به !
الهی فداش بشم . انگار همین دیروز بود که دنیا اومد ....
ماشالله دیگه خانومی شده برای خودش.
بی خود نبوده قدیمیها میگن دختر هووی مادرشه !
سلام. تبریک میگم ازدواج خواهرت رو
خوش بگذره
عزیییییزم چه شیرین زبون دلم خواست بوسش کنم
اوهوم تصمیم خوبیه اما برای شما که اکتیو هستی کار پاره وقت پیشنهاد بهتری هست...
زندگیتون دور از هر دغدغه ای... لطف خدا همیشه همراهتون
سلام زی زی بانو
خیلی وقته ازتون خبری نبود
امیدوارم همه چیز بر وفق مراد باشد: گل:
سلام
تولد دختر گلت مبارک ان شاءالله همیشه تنش سالم باشه و لبش خندون