من و تو ترانه ی خاک و بارون

نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست

من و تو ترانه ی خاک و بارون

نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست

دایناسور ِ خونه ی ما

یه کاکتوس از نوع بی خار و تیغ داشتیم ساقش پوچ شده بود همسری از گلدون درش میاره میذارتش تو بطری یک و نیم لیتری آب معدنی تا ریشه بزنه دوباره بکاریمش. من مشغول تمیزکاری دیوارای آشپزخونه بودم و خوشحال از اینکه عروسک غر نمیزنه و ساکته ! یهو متوجه شدم صدای شلپ شلپ میاد ! حدستونکاملا درسته ! کل بطری رو خالی کرده بود داشت روی موکت غرق در آب مثلا شنا میکرد ! همچینم دستاشو تو آب میکوبید زمین ! این مهم نیست ! قسمت مهم قضیه اینه که دیدم نصف یه برگ تو دهنشه و سعی داره با لثه های بی دندونش بجوه ! بله ! کاکتوسه رو خورده بوووووووووود!! هر چی دنبال بقایای کاکتوس گشتم پیدا نکردم. فقط همون یه برگ آخری که از تو دهن خانوم نجاتش دادم بود

دیگه اسمشو گذاشتم دایناسور ! از ایندایناسورا که همه برگ و درخت و گل و بوته ی اطرافشونو میخورن!

بعدش گرفت عصر خوابید شب شد بیدار نشد 4 ساعت گذشت بیدار نشد. همسری گفت نکنه مسموم شده ؟

گفتم نه بابا فکر نکنم!

گفت ازش بپرس ببین شاید خیلی خوشمزه بوده ما هم بخوریم !

شرمنده

شرمندتونم دوستای گلم. بخدا وقت ندارم. به یادتونم همیشه. سالهاس که باهمیم. ببخشید که جای کامنتام تو وبلاگاتون خالیه.

الما جونم تولد گل پسرتو از ته قلب تبرررررررریک میگم عزیزم. به همراه دعاهای خوب.

قشنگ ترین روز خدا

هر روز میتونه قشنگ ترین روز خدا باشه

مثل امروز صبح وقتی همسری بیدار میشه بره سر کار مبینه حالم بدتر شده میگه میخوای نرم بمونم پیشت؟

میگم نه برو و ازش میخوام ظهر برای نهار دور هم باشیم ! چشاش برق میزنه چون چند وقت بود دلش میخواست ظهر با هم باشیم اما من به خاطر مشغله نمیتونستم نهار بپزم و میگفتم نهار سرکار باشه.

خوشحال میشه من و دخملی رو میبوسه میره.

به محض رفتنش از تخت میام پایین و میرم سراغ کارام.

امروز یه روز قشنگه وقتی دخملی بیدار میشه سریع میرم تو اتاق و با یه لبخند بسیااااااااااار دلبرانه ازم استقبال میکنه.

میپرم رو تخت و حسابی میچلونمش. کلی عشوه میاد و ناز میکنه. چند روزه نبوسیدمش به دلیل سرماخوردگیم. دیگه طاقت نمیارم و یه ماچ گنده از لپش میگیرم.

امروز یه روز خیلی قشنگه وقتی یه ربع با دخملی بازی میکنم و دست و پاهاشو ورزش میدم و یک دو سه زنگ مدرسه براش میخونم تا حسابی از حالت خواب بیرون بیاد ، اونم غش غش واسه من میخنده ( خدایا بی نهایت شکر به خاطر این موجود زیبا و دوست داشتنیم )

امروز یه روز خیلی قشنگه وقتی با دخملی دوتایی میشینیم و یه صبحونه حسابی میزنیم بر بدن!

امروز خیلی خیلی قشنگتر میشه وقتی ظهر 3 نفره دور هم باشیم.یه  قیمه  با سیب زمینیِ ِ جدا و زیاد ! همونطور که آقامون دوست داره!

روزای قشنگ رو از خدای مهربون براتون آرزو دارم.

عیدتون مبارک.

عکس جدیدش


http://8pic.ir/images/o358ovglo225mecboakh.jpg

روزای پرکار

در همسایگی خودمون یه خانومه رو یافتم به کمک صاحبخونمون ، که دخی رو صبح ها ساعت 8 میبرمش اونجا و ظهرها اغلب ساعت 2 میرم دنبالش. باباشم کلا در امر نگهداری کودک صفرررررررر. یه روز خیلی سرمون شلوغ بود ساعت 4 رفتم دنبالش و ساعت 5 دوباره باید میرفتم اداره. دخی رو گذاشتم پیش باباش. یه ساعت نشده زنگ زد بدووووووووو بیا دیوونم کرد !

خانومه 2 تا بچه ی دیگه تقریبا همس دخملی داره که اونا هم دختر هستن و یکیشون مامانش مربی پیش دبستانی و یکیشون دبیره. دخی باهاشون دوست شده و کنار اومده تقریبا. آخه از بس حسوده از بچه ها بدش میاد !!!! و نمیتونه ببینه من به بچه ای محبت کنم جلو چشاش !

عصرا به دخی و خونه میرسم. براش میوه رنده میکنم. غذا درست میکنم. باهاش بازی میکنم.

شبا هم در حال نوشتن پایان نامه هستم!

ساعت هنوز 10 نشده چشام میرررررره دیشب خیلی خودمو خواستم نگه دارم ده و نیم شد.

زیر کتری رو روشن کردم یه چای دو نفره ی عشقولانه بخوریم ! رفتم روی تخت دراز کشیدم تا کتری جوش بیاد.

وقتی بیدار شدم صبح بود!

همسری شب زیر کتری رو خاموش کرده بود.

امروز تو جهاد یه نفر کدو سبز آورده بود دوستان تقسیم کردن! 3 تا هم به ما رسید حالا نمیدونم چیکارش کنم! خام میخورن یا میپزن؟  از اون کدو تنبل سبزها که توش کاملا سفیده. چه کاربردایی داره کلا؟

مسافرت

باز هم با تاخیر سلام

از آخرین روزی که آپ کردم وب نیومدم !!!!

هفته قبل رفتیم شمال. از طرف استاد هم احضار شده بودم. با دخملی رفتم ( ابزاری برای جلوگیری از سخت گیری استاد )

استاد جلسه داشت همش از اتاقش نمیومد بیرون. تو سالن دانشگاه دخمل انقد جیغ جیغ کرد. وقتی هم رفتم پیش استاد. آقای دکتر دخی رو بغل گرفتن و دخملی تا تونست صورت استاد رو چنگول انداخت استاد هم به دخی گفتن من میدونم همه ی اینارو مامانت یادت داده. هم اون جیغای تو سالن رو برای اینکه من زودتر بیام بیرون از جلسه. و هم چنگ انداختنای الانتو ! به جای اینکه منو بزنی برو مامانتو بزن

روزایی که شمال بودیم دو روزشو من و همسری رفتیم دریا و کلی آب بازی و شنا کردیم. چند بارم همسری قصد خفه کردن منو داشت شما شاهد باشین اگه من اتفاقی کشته شدم رفت زن گرفت بدونید کار خودش بوده!

دخملی هم تو ساحل با خودش تنهایی کلی شن بازی میکرد. یه بارم وسط شن بازی خوابش برد !

عکس بعدا اضافه میشه

سرم خیلی شلوغه.همونطور که میدونید سرشماری کشاورزی شروع میشه از فردا. این اولین سرشماری کشاورزی  در کشور ماست. دیروز و امروز همسری خونه بود آوین رو پیشش گذاشتم و رفتم. امروز دوباره ساعت 6 عصر جلسه داریم.همسری همش میگه تا 9 بیشتر طول کشید بیا خونه من 3 ساعت میتونم نگهش دارم!!!  از فردا نمیدونم چیکار کنم دخی رو  هر کس راجع به مهد و پرستار تجربه داره ممنون میشم بگه.


بالاخره اینو ثبت نام کردیم با تحویل 3 ماهه


EF7  آبی کبود !