وقتی امروز آوین با همه ی وجودش داشت زور میزد و تلاش میکرد که برگرده رو شکم و من از فاصله ی 5-6 متری نگاهش میکردم ، دلم واسش غش رفت و اونقدر ذوق کردم که به جرئت میتونم بگم تو زندگیم هیچ وقت اینطور ذوق نکرده بودم. اون لحظه حس بی نظیر مادر بودن کل وجودمو گرفت. همون موقع دعا کردم خدا به همه ی کسانی که آرزوشو دارن این حسو بده
آوین نازم امروزم خیلی سعی کرد (خسته نباشی دخترم! ) اما نتونست کامل برگرده. تا مرز برگشتن میرفت اما دستش زیرش گیر میکرد و جیغ جیغش بلند میشد.
چند ثانیه بعد عکس صابخونمون در زد و یه پلاستیک پر از گلای صورتی محمدی بهم داد و توضیح داد که رسم دارن این موقع سال دورِ نوزاد این گلهای خوش بو رو میریزن تا بچه در آینده به فصل بهار حساسیت نداشته باشه !
وقتی دخملی داشت تلاش میکرد برگرده گلارو ریختم دورش:
وقتی گل هارو دیدم دلم نیومد همینطوری از کنارش بگذرم و این عکسها رو نگیرم. بنابراین لباسای عروسک رو عوض کردم و شد سوژه ی من
عزیزم کاش بیای به منم بگی چطوری شد و گوشش رو سوراخ کردی اذیت نشد؟
همه میگن زود سوراخ کنم بهتره اما من استرس دارم میترسم اذیت شه.
میشه تجربه اتو به منم منتقل کنی؟
دوست من خواهرش 12 روزگی سوراخ کرده بچه اصلا متوجه نشده. فقط یه چیزی خیلی بالا نزن سوراخشو :( دکتر من همش گفت بذار بالا بزنم که سوراخش به مرور نیاد پاین منم قبول کردم اما رفت تو غضروفش :((
ای جون دلم هزار ماشاالله
سلاااااااام
خوبی زی زی جون؟
خسته نباشی...
چرا جای کامتا اینجاست خو...
ایشالا کا پایان نامت خوووب پیش میره
زینب بودو بیا پستم ربطِ اساسی داره ب تو
زی زی جونم در جریانی ک من اصن ثباتِ هویت ندارم
اره
خدا حفظش کنه