مردِ مهربون و بی نظیر ِ من عاشقتم
میپرستمت...
الان که دو متر اون ور تر توی خواب نازی و صورت مهربون و ماهتو میبینم دلم میگیره...
صدای نفس هات تو سکوت خونه پیچیده.
دلم میگیره وقتی بلیطی که صبح برات گرفتم رو رو میز میبینم...
بهم گفتی کارخونه خوابیده و ازم قول گرفتن 4 شنبه و نهایت 5 شنبه برگردم
میگم: میخوای برای اینکه خیال کارخونه راحت باشه بلیط برگشتت رو هم بگیرم!؟
میخندی و میگی: ای شیطون! خیال کارخونه یا خیال خودت؟
میگم: خب هم خیال ِکارخونه هم خیال ِ من راحت باشه
پ ن: من چرا انقدر وابسته ام