من و تو ترانه ی خاک و بارون

نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست

من و تو ترانه ی خاک و بارون

نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست

تند تند نوشت

تند تند بگم! 

 

خیلی سرم شلوغه. کارای خونه و ماهی ها و .... 

 

امروز همکلاسیم اس داده مدیر گروه خیلییییییییی عصبانیه 4 شنبه پاشو بیا شمال! 

یعنی انگار سر کوچس پاشم برم!!!!! 

منم اس دادم: من حموم دسشویی نمیتونم برم با این شکمم! پاشم بیا شمال؟! 

 

الان رفتم سونوگرافی وزن بچه رو زد 3 کیلو و 100 گرم.  

تا الان ماهیامون 12 تا تلفات داده  

5 شنبه رفتیم همه کارای وامو انجام دادیم امروز دوشنبه تایید شد. قسطش ماهی 580  یعنی دهنمون سرویسه! رئیس بانک بهم گفت میتونید قسطشو بدید؟ گفتم ان شاالله! 

 

حالا فقط مونده دوتا ضامن و یه قطعه عکس ببریم و تموم. 

 

فردام باید برم یه شهری همین نزدیکیا با رئیس دانشگاه آزادش صحبت کنم بهم آزمایشگاه بده تا نی نی نیومده زودتر کارا تموم شن.  

 

دیروز رفتیم آتلیه 5-6 تا عکس بارداری گرفتیم. 

فعلا همینا!

عکس های قول داده شده !

 

 

 

اینم 200 تاشون

بالایی ها گروه های آزمایشیم هستن 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

وقتی همه ی اعضای خانواده...

خجالت میکشم از شوهرم 

دیشب بعد از 13 ساعت از سر کار اومده خونه تو اوج خستگی تا ساعت 3 نیمه شب تو حموم برای من آکواریوم های سنگین شسته و جابه جا کرده و با نمک غلیظ ضد عفونی کرده و دستش از نقاط مختلف برش عمیق خورده و خون رفته و ...   

غرغر هایی زیر لب کرد! فکر کنم با خودش گفته آخه اینم زنه من گرفتم! حیف که دیگه دیره بچه داره ازم!  صبحم ساعت 6 دیدم که چه سخت بیدار شد رفت سر کار ... 

 

خجالت میکشم از بابام 

کارشو ول کرده ساعت 6 صبح از قم راه افتاده از جاده قدیم رفته به طرف اصفهان که ماهیارو بگیره و بیاد به طرف یزد بده به من و بعدش برگرده قم  

 

خجالت میکشم از خواهرم 

پارسال بعد اون همه سختی و برو بیا که واسه پایان نامه خودش داشت و کشیدن اون همه سنگ سنگین از این سر تهران به اون سر تهران حالا  این بار باید جور درس منم بکشه... ( خواهری همراه بابام داره میاد دیگه تا آخرش پیشم باشه کمکم کنه) 

 

و... 

درگوشی میگم، 

خجالت میکشم از دخترم! 

شما بهش نگید! 

بذارین وقتی بزرگ شد ، پایان نامه دار شد ! دید چقدر سختی داره اون موقع بهش میگم شاید درکم کنه! 

دیشب بعد از خوابیدن همسر تا ساعت 4 صبح من با سطل و قابلمه بیش تر از 70-80 بار مسیر سینک ظرفشویی تا آکواریوم ها رو با ظرف آب طی کردم تا آکواریوم ها رو تونستم پر از آب کنم و تا صبح کلرزدایی بشن برای ورود ماهیا آماده بشن. میدونم به دختر گلم فشار اومد. 

با مشت و لگدهایی که نثارم میکرد میگفت مامان، جونِ هر کی دوس داری بسه دیگه بذار بخوابیم ! 

تازه وقتی هم رفتم بخوابم چه خوابی ... همون دو -  سه ساعتی که خوابیدم رو کابوس دیدم... انقدر تو خواب استرس و وحشت داشتم که به بچمم قطعا فشار اومده. اولش خواب دیدم به جای کپور آقاهه کلی گوپی داده به بابام!!!! و وقتی من در کیسه رو باز کردم و به جای ماهیای خاکستری کلی ماهیای رنگارنگ خوشگل ریزه میزه دیدم جا خوردم و بعدش داشتم تو خواب دیوونه میشدم! 

بعدش خواب دیدم چون دیشب کلی چیزای سنگین بلند کردم بچم تو شکمم زبووووووووووووونم لال مرده. سر این یکی خواب که فقط عین جن زده ها از خواب پریدم و با سرعت خیلی بالایی از حالت دراز کش به حالت نشسته در اومدم که این خودش برای بچه خیلی بده... بعد شروع کردم به ضربه زدن به شکمم که بچه بیدار شه و یه تکون هر چند کوچیک بخوره من فقط خیالم راحت بشه زنده س ! شاید یکی منو تو اون حالت میدید خندش میگرفت... اما انقدرررررررر اون لحظه استرس داشتم هیچ وقت تو زندگیم اون  طور نبودم. نمیدونم تکون خورد یا نخورد که آروم دراز کشیدم و نفس عمیق کشیدم و خواب رفتم... با یه کابوس دیگه بیدار شدم که یادم نیست چی بود و ترجیح دادم هر چند دیشب نخوابیدم، همون بهتر نخوابم و پاشم به بقیه کارام برسم! 

 

 

اینجا اول راهه... 

دیروز از صبح تا ظهر پای تلفن بودم کل شهرستانای اطراف تماس گرفتم و من نتونستم یه "اتوکلاو" پیدا کنم این اطراف! 

خیلی برام دعا کنید. کلی نذر و نیاز کردم! 

نمیخوام انرژی منفی بدم به خودم... اما اگه آزمایشا خدای نکره جواب نده همه ی این پروسه باید از اول طی شه... وای نه! خدایا خواهش میکنم....من تمام سعی خودمو میکنم... خواهش میکنم ... 

 

 

 

طولانی شد اما از کودک درون هم بگم برای خیلیا که پرسیده بودین: 

چهارشنبه رفتم دکتر . گفتن جفت کاملا رسیده آب دور بچه کمه و شدیدا باید حرکات بچه رو کنترل کنم و اگه یه مدتی تکون نخورد سریع برم بیمارستان برای نوار قلبش و اینکه دکتر گفت احتمال بسیار بسیار زیاد زایمان پیش از موعد خواهم داشت و چون موقعیت جنینم خطرناکه و احتمال مدفوع داره روزی 3-4 ساعت پیاده روی کنم تا زودتر زایمان شروع بشه. دخترم از حالت بریچ تغییر موضع داده بود و سفالیک شده بود ( نوع طبیعی) دیروز فقط تونستم دوساعت پیاده روی کنم! واسه همونم کلی خسته شدم. بعدشم، من کل شهر رو دور بزنم فکر نمیکنم 4 ساعت بشه خب !  

 

یه نفر آدرس وبلاگ اکبرعاقا رو واسم بذاره ممنون!

من ، تنها ، تو این خونه سوت و کور . . . این سه چهار روز مادرشوهر اینا اینجا بودن ،  حالا همش چند دقیقه نمیشه که رفتن و انقدر دلم گرفته که هر لحظه ممکنه بغضم بترکه‏!‏ همونطور که دیشب ، نیمه های شب تو بغل همسر  که خواب بود ، بی صدا ترکید‏!‏ اشک بخاطر اینکه فردا مادرشوهر اینا میرن‏!‏ کلا قلبم بی جنبس‏!‏ شبایی که فرداش قراره خانواده خودم یا همسری از پیشمون برن ختما باید یه دل سیر بی صدا اشک بریزم‏!‏ حالا تا چند وقت هی باید آثار بودنش تو اینجا رو ببینم و دلم بگیره‏!‏ بخاری که پدرشوهر زحمت کشیدن نصب کردن تو اتاق دو نفرمون تا بازم بتونیم رو تختمون بخوابیم :‏)‏ خوراکیای خوشمزه که واسم خریدن. گلدونا و مجسمه هایی که مادرشوهر جابه جا کرده‏!‏ رختخوابهایی که پدرشوهر با نهایت دقت چیده تو کمد. نونایی که خریده گذاشته تو فریزر. . . رفتمون با هم یزد،دکتر و مهمونی و تالار یزد. . .  خدایا مواظب همه ی مامان باباها باش و مامان بابای من و همسری. تا بعدازظهر که عشقم بیاد تنهام. شاید با لب تاب بیام و خبر از دخملی بدم‏!‏ خبرای جدید ازش دارم و اینکه واسه اومدن عجله داره‏!‏ چه میدونم شاید همسری به آرزوش رسید و دخملی یه دی ماهی شد ‏! 

 

بابت تبریک های تولد ممنون :) ببخشید فقط تایید کردم و جواب ندادم. مهمون داشتم اصلا وقت نکردم.  

 اینجا مطالعه شود

همسرم،

همدم شادی ها و غصه های من ، رفیق روزای سختم ، همه ی وجودم تولدت مبارک ‏!‏ بی نهایت دوستت دارم عشق زندگیم.

یادش بخیر...

دیشب به همسری میگم یادش بخیر پارسال همین موقع ها بود که خونمون شلوغ بود. لیلا و خواهرات و هانیه و ... 

میگه آره یادش بخیر.... 

 

وسایل جشن تولد همسری رو گرفتم منه خنگگگگگگگگ گذاشتم تو آشپزخونه. بعد شمع "2" اومده بیرون از پلاستیکه. همسر برداشته میگه eeee این چیه؟؟؟؟؟؟

به همین راحتی سورپرایزم لو رفت  منم خیلی رله و  به رو خودم نیاوردم قرار بوده سورپریز کنم گفتم خب شمع تولدت توه دیگه  گفت واااااااااای آره تولدم  

 

تازه نشست کل پلاستیک رو ریخت بیرون یکی یکی نگاه کرد! 

این شکلات سنگی هام مال منه؟؟؟؟؟ 

این ژلاتین هم خریدی واسه من درست کنی؟؟ 

بادکنکارو ! 

چه قالبایی ! 

شکلات تخته ای؟؟؟؟؟؟؟  

 من:بله شکلات تخته اییه! 

خب یه کارد بده از بغلاش یه کم بخورم !!! 

 

 

به همین سادگی !  

 

یلدا

یه یلدای دو نفره. آخرین یلدای دو نفره‏!‏ وقتی همسر با یک عدد پفک بزرگ جلو در ظاهر شد ذوق مرگ شدم‏!‏‏!‏‏!‏ کیک پختم. تو خیابون همه هندونه میخریدن اما من چون سنگینه نخریدم :‏)‏ نشستیم پای میوه و شیرینی و آجیل و پفک و چای و کیک خودم پخت‏!‏ و رادیو هفت.. آخر شب فال حافظ گرفتیم... به همسر گفتم آخرین فال یلدای مجردی من که تو خوابگاه تو همدان به نیت عشقمون ، ناهید، اون دختر فارق التحصیل ارشد زمین واسم گرفت ‏"‏مژده ای دل بود ... ‏"‏ همون وقتا که عشقم داشت تموم تلاششو واسه رسیدنمون میکرد و به جایی نمیرسید...  باگوشی هستم بیشتر نوشتن در توانم نیست. فقط شب یلدا یادم رفت عکس بندازیم :‏(‏