من و تو ترانه ی خاک و بارون

نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست

من و تو ترانه ی خاک و بارون

نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست

خوشحالم که شوهرم قدرمو میدونه و کارایی که انجام میدم رو میذاره به حساب لطفم نه وظیفم. (البته کارایی که انجام میدم هم وظیفه نیست اما خب لطف هم نیست. چون به خاطر خودمم هست. زندگی فقط مال ِ اون فقط نیست. مشترکه. و اگه من کاری میکنم که زندگیمون بهتر شه به خاطر هردومونه. اما خب همسری این کارا رو لطف ِ من میدونه. به خاطر همین دهنشو میاره نزدیک گوشم و میگه تو خیلی زن ِ خوبی هستی! 

 

روزای آخر ِ هفته رو میرم یه شهری نزدیک یزد. سرم خیلی شلوغه و هنوز 11 -12 شب نشده خواب امون نمیده! خداروشکر عروسک هم این روزا یاری میکنه و شبا همراه ِ من لالا میکنه و مثل قبلا نیمه شبا اذیتم نمیکنه. خیلی جیگر مثل آدم بزرگا تا صبح کنارم میخوابه

 

مامان ِ همسری لطف کردن اومدن اینجا و مراقب عروسک هستن تا من به کارام و رفتن به دانشگاه برسم :) 

دیروز عصر وقتی از خستگی فراوون تو هال خوابم برد متوجه بودم مامانِ همسری عروسک رو که داشت کنارم نق میزد سریع اومد بغل کرد برد تو تراس و اتاق و ... گردوند که من چند دقیقه بیشتر بخوابم 

 

فک کنم از قضیه ی وام باید داستان بنویسم  تصمیم گرفتم 5 تومن رو بدم بانک و وامه رو بگیرم. وقتی رفتم فرمودن خانوم اون پارسال بود امسال باید 6 تومن بدی !!!! منم دیدم پول زوره. بی خیالش شدم. هر جوری حساب میکنم اسلامی در نمیاد! چه طوریه که اونوقت این واما اسلامی میشه؟!!