-
خاطره !
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1392 19:55
-
اندر احوالات گوشی های ما
دوشنبه 8 مهرماه سال 1392 15:44
من دو تا خط دارم که چون همسر گوشی استفاده نمیکنن! خط ایرانسلم تو گوشی همسر و خط دائمم که فقط تو گوشیه و ازش استفاده نمیکنم تو گوشی خودمه واااااااااااااااااااای چقد بی جنبم عکس گوشیامو دیدم دلم تنگ شد براشون خب گرفتین چی شد؟ من این دوتا گوشی رو دارم!!! از اونجایی که خط دائمم مال دیار غرب کشور بود و خیلی جابه جایی برام...
-
اتفاقای بد!
جمعه 29 شهریورماه سال 1392 15:21
دیروز خیلی بد بود ! صبح دوتا کبک گذاشتم روگاز و رفتم مغازه. همیشه این کارو میکنما ! وقتی ظهر میام یه بوی خووووووووبی تو راه پله پیچیده! اما این سری برگشتم فقط دود بود که کل خونه رو گرفته بود !!!!! بعد اون همه هواکش و کولر رو دور تند و پنکه سقفی ، هنوزم بوش تو خونه پیچیده! بعدشم از همه مهم تر به همسر گفته بودم سرکار...
-
دیدار یار :D
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1392 15:35
صبح ساعت شش و نیم همسری رسید :) باید زودی میرفت سرکار! از در که اومد تو ، بعدِ یه بغل طولانی ، گفت بوست نمیکنم چون سرما خوردم بعدش تند تند رفت وضو گرفت نماز خوند و مسواک زد که بره سر کار. قبلش اومد کنارم دراز کشید تا یک دقیقه وقت باقی مونده رو پیشم باشه اما من سفت بغلش کردم گفتم نمیشه یه کم بمونی، بعد بری اونم که از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 شهریورماه سال 1392 19:58
نفس میکشم فقط به خاطر اینکه با تو باشم
-
....
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 23:41
سعی میکنم فردا حتما کامنت هارو تایید کنم. ببخشید. باور کنید تایید کردن و جواب دادن با گوشی خیلی سخته. دلم برای عشقم خیلی تنگ شده خیلی زیااااااااااااااااد. یه بغض تو گلومه هر آن ممکنه بترکه! هفته ی پیش دوشنبه بود که خیلی اتفاقی راهی قم و از اونجا با ماشین اصفهان راهی تهران شدم. فقط شانس آوردم با ماشین ساعت قبلی اصفهان...
-
تصادف
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 12:40
دیشب اومدم تهران. حدودای 10 و 11 شب بود رسیدم. با اتوبوسای اصفهان اومدم. الان این لینکارو خوندم خیلی ناراحت شدم. دیشب یه ساعت بعد از اینکه تو اتوبان بودم اتفاق بدی افتاده ... خیلی ناراحتم مخصوصا وقتی که خبرو خوندم زنگ زدم به همسر و همسر گفت که کیا فوت شدن... خدای من... :( گوشیم خاموش بود وقتی ساعت 11 صبح روشن کردم...
-
اولیش
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1392 16:43
باید دهم میرفتم مرکز بهداشت برای مراقبت بارداری اما پروندمو گم کردم اصلا یادم نیست کجا گذاشتمش امروز زنگ زدن دعوام کردن گفتم چراااااااااااا نیومدی هنوز؟؟؟؟؟ یه سری قرص و اینا هست باید ببری وقت سونو هم داری. خوشم اومد از اینکه واقعا مراقبت بارداریشون درسته . اولش که تشکیل پرونده دادم فک کردم الکیه. اما دوستم گفت یه سری...
-
یه روز دوس داشتنی
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 00:11
همسر میگه اون دو هفته ای که خونه نبودی شکمم یه کم رفته بود تو. دوباره برگشتی همش چیزای خوشمزه درست میکنی بازم دارم برمیگردم سرجای اول ! بهم قول داده بره باشگاه دو شب پیش سوپ قارچ و پریشب املت درست کردم. قرار شده دیگه غذاهای سنگین درست نکنم شبا ! دیشب هیچی به ذهنم نرسید ! بهش گفتم دوس داری نون پنیر سبزی خیار گوجه...
-
آخرین ماه های دونفره ی ما
شنبه 9 شهریورماه سال 1392 14:50
الان این لینک خبر رو خوندم جالب بود . روزهای نامزدی دو معمار آدرست عوض شده ؟ وروجکم 4-5 روزه شروع کرده تکون میخوره ! در طول روز بارها احساسش میکنم. روزی که رفتیم تعیین جنسیت با خواهرم صدای قلبشو شنیدیم وقتیم دکتر سونو کرد جیگملم دستشو گذاشته بود زیر سرش استادم امروز گفت 16 ام زنگ بزن برای شروع کار عملی. استرس دارم......
-
عکسای اتاق نی نی
جمعه 8 شهریورماه سال 1392 13:40
کمد تخت تختش ساده س( تخت نوجوان گرفتم) سرویس غذاخوری (هفته پیش از مشهد گرفتیم ) قابلمه مس رو هم مامان از همین جا گرفت :) عروسک داخل کمد داخل کمد 2 کفش از زمان های مختلف و شهرهای مختلف جمع شده ! به خاطر همین همه مدلی داره ! دخترونه ، پسرونه! سرویس خواب عید امسال از دیلم گرفتم! قنداق فرنگیشو جدا هفته پیش از مشهد گرفتم....
-
دخمل
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 00:28
همه چی دست به دست هم داد و امروز رفتم سونو. نی نی دخمله سرویس خواب رو آنتیک خریدیم که کلی هست. عکسشم میذارم اگه باباش یه تکونی به خودش بده و تختشو ببنده.
-
اینجا... خونه ی عشق...
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 02:18
12 روز خونه نبودم. مسافرت خیلی خوش گذشت هر چند گهگاهی اذیت شدم. وسطاش انقد دلم برای عشقم تنگ شده بود به غلط کردم افتادم که دیگه من غلط کنم تنها برم مسافرت! اما خب دوباره برا مسافرت بعدی یادم میره!!!! آخراش واقعا لحظه شماری میکردم برگردم به این شهر کویری... حتی یادم رفته بود دیگه آب هم قابل نوشیدن نیست و آب معدنی...
-
پاستیل
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1392 16:33
دیشب این زن و شوهره تو ماه عسل رو دیدین؟ که شوهره هر جمعه برای زنش پاستیل میخرید :) به همسر میگم صبح هررررر جمعه پاستیل خریدن به درک شده اصن یه چیزی برای من بخری؟ اصن تو میدونی من چقدر پاستیل دوس دارم؟ میگه واقعا؟؟؟؟ دیگه چیا دوس داری؟ میگم خجالت بکش! تو هنوز نمیدونی من چیا دوس دارم !!!!! هیچی دیگه 5-6 سال طول کشید...
-
اندر احوالات این روزها
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1392 01:27
من و کودک الان این شکلی هستیم ! یعنی الان میتونه انگشت شست رو بمکه ! کلا هم اندازه ی یه لیموه! من از بوی گوشت قرمز شدیدا حالم بهم میخوره. رفتم سه کیلو گوشت گرفتم 2 روز تو یخچال موند منتظر همسر که بره ورش داره خوردش کنه اما.. ! داستان همیشگی! بهش میگم این گوشته مونده. میگه ماسک بزن خوردش کن ! دیگه دیدم یه روز دیگم...
-
....
جمعه 11 مردادماه سال 1392 19:25
یه ساعت مونده به اذان... همسر از خواب بیدار شده و خوابالوده. داریم میزنیم تو سر و کله ی هم و شوخی میکنیم و بزن بزن ! یهو گوشیش زنگ میخوره. میرم براش بیارم. چون اصلا نا نداره از جاش بلند شه. یه شماره افتاده. همسر میگه کیه. منم الکی برای اینکه حالشو بگیرم میگم هه هه هه رئیستونه ! همسر گوشیشو نگاه میکنه میگه ولی واقعا...
-
...
پنجشنبه 10 مردادماه سال 1392 11:52
*دیروز همسر ساعت 18 اومده خونه و طبق روال همیشه در بدو ورودش منو غرق بوسه کرده ! به خاطر این روزها ریشاشو نزده. همه ی پوستم تیغ تیغی میشه! بهش میگم وقتی بچم دنیا اومد با این ریشا پوست لطیفشو تیغ تیغی نکنیا 3-4 ساعت گذشت و من این قضیه رو فراموش کردم. بعد از افطار پای تلویزیون نشستیم که عشقم میگه آخی باید به خاطر بچمم...
-
پراکنده نوشت
شنبه 5 مردادماه سال 1392 15:02
_ من دارم کتاب میخونم همسر داره تلویزیون مبینه . یهویی میگه اگه پسردار شدیم اسمشو بذاریم جلال. من: چرا جلال؟؟؟؟؟؟؟ انقد جدی گفت باورم شد خب ! نیشخند میزنه میگه خب از وقتی حامله شدی همش داری کتابای جلال*آل*احمد میخونی. یه کتابش تموم میشه اون یکی رو شروع میکنی _ شب کنار هم دراز کشیدیم و حرف میزنیم تا خوابمون ببره. بهش...
-
عنوان نداره فعلا !
جمعه 4 مردادماه سال 1392 00:40
امشب سر افطار یهو با هم دستمون میره طرف قاشق عسل ! من سریع دستمو پس میکشم که همسر اول عسل برداره. اونم انگار نه انگار منم میخواستم عسل بردارم خیلی رله به کارش ادامه میده! میگم: اصلا مثل من از خود گذشته نیست ! بعد میبینم عسل رو میذاره روی نونی که دستش بود و اونو میاره طرف دهن من ! خدای من ! همسرم این قضاوت زودهنگاممو...
-
یه روز پر دردسر !
دوشنبه 31 تیرماه سال 1392 02:11
امروز خیلی روز وحشتناکی بود... از اومدن موش تو مغازه و پریدن من به بالای چهار پایه و از اونجا رو ویترین ! و نرفتن موش پررووووووو هر چقد براش انواع و اقسام اشیا رو پرت کردم ! و فرار کردنم به طرز وحشتناکی از اونجا و اینکه خیالم راحت شد حالا درو قفل میکنم و میرم ، دست میکنم تو کیفم و میبینم کلید رو داخل مغازه کنار آقا...
-
جایزه
دوشنبه 24 تیرماه سال 1392 14:20
بچه ها ببخشید دیگه من انقد تند تند آپ میکنم تازه انقد چیزا هس که تعریف نکردم اما خب روم نمیشه اگه تعریف کنم همشو یا خیلی مطالب طولانی میشه یا تند تند آپ میشه ! چون دیروز نی نیم منو تحویل گرفت و بچه خوبی بود و برام دست تکون داد همون دیروز براش جایزه خریدم هر شبم یکیشو براش میخونم ! بچه ها همش 71 تا رای جمع شده برای...
-
تلافی من :D
دوشنبه 24 تیرماه سال 1392 09:48
پریروز همسر پای لب تاب بود صدام زده میگه چند گیگ از نتمون مونده؟ میگم چرا؟ میگه آخه من دارم یه نرم افزار ۷ گیگی دانلود میکنم. یهو تموم نشه نصفه نیمه بمونه! تا اینو شنیدم عین برررررررق از جام پریدم گفتم ۷ گییییییییییگ؟ چه خبره. زود کنسلش کن ! گفت خب نرم افزار سنیگنی هست. گفتم بری بخریش ارزون تر پامون تموم میشه. قطعش کن...
-
دومین سونو
یکشنبه 23 تیرماه سال 1392 14:16
ساعت 5 وقت سونو... بچه ها الان معلوم میشه دخمله یا پسره ؟ بعد نوشت ، ساعت 18 : من برگشتم خب خدارو شکر همه چی نرمال بود آخیییییییییییییی نی نیم دستش تکون خورد وقتی آقای دکتر میخواست دستشو نشونم بده دستشو خیلی آروم برد به طرف بالا به همسری گفتم نی نیم برام بای بای کرد انقددددددددد دکتره بداخلاق بود اصلا نباید با یکی که...
-
برقراری رابطه بین بچه و بابای بچه
دوشنبه 17 تیرماه سال 1392 17:08
۳ روز همسری خونه بود. مرخصی گرفته بود که امتحانشو بخونه. خب من عادت داشتم با نی نی همش حرف میزدم اما چون همسری خونه بود دیگه روم نمیشد با نی نی حرف بزنم گفتم الان همسری میگه دختره دیوونه شده یه روز حرف نزدم یا قایمکی حرف زدم ! با صدای آروم تو آشپزخونه یا تو اتاق خواب که همسری نبود. بعد دیدم نمیشه و اصلا به دلم نمیچسبه...
-
نی نی :)
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1392 12:59
دیشب نی نی مو دیدم انقد کوشولوووووووووووووو بود ساعت 12 شب سونو شدم !! خانوم دکتر گفت: یه جنین با قلب و عین عروسک !
-
عکس های دوره ای
سهشنبه 11 تیرماه سال 1392 15:47
من این گوشواره و گردنبند رو دیروز خریدم که با این لباسم ست کنم و 10 تا از این عکسا بندازم
-
من و نی نی
دوشنبه 10 تیرماه سال 1392 19:56
از صبح تا شب انقدررررررررررررررررررررر باهاش حرف میزنم که بعضی وقتا فکر میکنم الان داره با خودش میگه مامان میشه یه کم خفه شی
-
...
سهشنبه 4 تیرماه سال 1392 09:51
-
مهمون کوچولو
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1392 13:19
یه تقویم 92 آوردم روزاهای خاص برای نی نی رو توش مینویسم... از همسر هم قول گرفتم گاهی توش بنویسه. هر چند برای این وبلاگ هم بارها بهم قول داد و هیچ وقت ننوشت. برای نی نی وبلاگ درست کردم اما خب چون تو بلاگفا هست همش ازش واهمه دارم !!!!! ترجیح دادم تو تقویم بنویسم براش. دوستمو یادتونه باردار بود؟ همیشه من برای آزمایش ها و...
-
دکتر رفتنم
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 22:35
ساعت 10:30 از مطب دکتر برگشتم. خانوم دکتر گفتن هفت هفته و دو روزمه سونو نشدم. قرار شد دو هفته دیگه برم سونو. یه قرص برای اینکه این نی نی شیطون با من نمیسازه و اذیتم میکنه بهم دادن بهم گفتن هر وقت اذیتت کرد زودی این قرص رو بخور دکتر بهم گفت تو هفته ی 11 و 14 یه سری آزمایش های غربالگری هست که با شوهرت مشورت کن اگه دوست...